سیاست و على (ع)
معناى کلمه سیاست نیز،مانند سائر مفاهیم عالیه،از سر نوشت اختلاف آراء و نظریات بىبهره نیست،ولى مادر این بحث مختصر لزومى ببیان آن نظریات مختلف و تشاجرات دامنهدار نمىبینیم. آنچه که میتوان مورد استفاده،تشخیص داد سه جمله تفسیر از سیاست که ما ببیان آنها نیازمندیم.
1-سیاست،یعنى شناسائى چگونگى روابط میان فرد با دولت و جامعه و حکومت این جمله مختصر را از بعضى از نویسندگان تاریخ و فلسفه سیاست،نقل نمودیم.
ولى چنانکه مىبینیم،این جمله نمیتواند،معناى عمومى سیاست را بطور صحیح تفسیر نماید،زیرا در این جمله،ارتباطات موجوده میان جامعهها و حکومتها و افراد در نظر گرفته نشده است،در صورتیکه بدون کوچکترین تردید شناسائى هر یک از ارتباطات مذکوره نیز،قسم معظمى از سیاست را تشکیل میدهد،وانگهى در تعریف مزبور مهمترین نکتهاى که در تفسیر کلمه یاستباید منظور گردد،مورد توجه نبوده است،و آن نکته عبارت از ملاحظه قدرتى است که براى تغییر و یا ایجاد روابط مزبور،در مفهوم کلمه سیاست تضمین شده است.
2-تفسیرى است که ارسطو براى کلمه سیاستبیان کرده است:
«لازم است که مهمترین نیکىها (خیرات) موضوع مهمترین اجتماعات قرار گیرد،و این معنى همانست که بطور تحقیق دولت و سیاست نامیده میشود»السیاسة لارسطو طالیس ص 91 ک 1 ب اف 1.
باز همین معنى را در ص 212 ک 3 ب 7 ف 1 متذکر شده و میگوید:
«غرض از تمامى علوم و فنون،خیر (نیکى) است و اولین نیکىها لازم است موضوع بزرگترین علوم بوده باشد،این علم عبارت است از سیاست.»
این جمله ترجمه سوم از یونانى است،و با احتمال اینکه در ترجمه-ها خواه از یونانى بفرانسه،و خواه از فرانسه بعربى اشتباهى رخ داده باشد،با اینوصف مقصود ارسطو از تعریف سیاستبآن اندازه که ما میخواهیم روشن است،آنچه که میتوان گفت مقصود ارسطو است،اینست که:سیاست امضاء و یا ایجاد و یا تغییر رابطه اجتماعات،بسوى بهترین نیکىها است».
این تفسیر از بعضى از مضامین کتاب جمهوریت افلاطون نیز بر مىآید،در اینجا لازم میدانیم توضیح مختصر ذیل را در این تعریف که درباره سیاستشده است،بیان کنیم.
حقیقتخیر و عدل و حق (نه الفاظ آنها) خوش آیند تمامى افراد و اجتماعات و حکومتها است،و نمیتوان در تاریخ بشرى،فرد یا اجتماع یا حکومتى،پیدا کرد که خود را حمایت کننده خیر و عدل و حق نشمارد،حتى از تبهکارترین افراد بپرسید،راهى که در پیش گرفتهاى چگونه است و براى چیست؟خواهد گفت:خیر و عدل و حق است،و همچنین از فاسدترین حکومتها،مانند چنگیز خان بپرسید،مقصود تو از خود نخوارى و یغما گرى چیست؟همان جواب را خواهید شنید.
از این رو تمامى افراد و اجتماعات و حکومتها بعنوان جستجوى خیر و ایجاد خیر قدم میزنند، این حقیقت را با نظر به پدیده روانى افراد و حکومتها و اجتماعات،که بطور یقین تثبیتشده است، نمیتوان انکار نمود،اکنون میتوان بحقیقت عالیهاى که تفسیر ارسطو،درباره کلمه سیاست متضمن است،بخوبى پى ببریم.
بنابر توضیح مزبور،تفسیر ارسطو راجع به سیاست،باجملات ذیل تطبیق میگردد:
از آنجا که نیکى،مقصود همه افراد و اجتماعات و حکومتها است،باید وسائل رسیدن بمقصود مزبور را تامین نمود،آن علم که متکفل بیان کمیت و کیفیت وسائل مزبوره است،سیاست نامیده میشود.اگر تعریف سیاست همین است که ارسطو گفته است،و ما با توضیح مختصرى آن را تفصیل دادیم،چنانکه خود ارسطو متوجه بوده است،این علم بهترین علوم بوده و شخصیتسیاستمدار، بزرگترین و ضرورىترین شخصیتهاى انسانى است.
3-تفسیر دیگرى براى سیاست گفته میشود که باعث وحشت عمومى افراد غیر سیاستمدار،و موجب نفرت تمامى رادمردان و عقیدهمندان ادیان میگردد.
این تفسیر میگوید:«سیاست عبارت است از تشخیص هدف-که شخص سیاستمدار تشخیص داده-و بدست آوردن آن با هر وسیلهاى که ممکن است».
در این تعریف چنانکه مىبینیم،خبرى از خیر و سعادت،بلکه انسانیت در کار نیست،مطابق همین تعریف میتوان حیوانات درنده را که با کوششهاى مخصوص بخود،محیط پیروزى ایجاد مىکنند، سیاستمدار نامید،این همان تعریفى است که اسوالد اشپنگلر درباره سیاست نموده است:
«سیاستمدار فطرى،کارى بحق یا بطلان امور ندارد،و منطق حوادث و وقائع را،با منطق نظامات و سیستمها اشتباه نمیکند.حقائق یا اشتباهات،هر کدام در نزد او قیمت مخصوصى دارد،و او مقدار تاثیر و دوام و خط سیر هر کدام را مورد دقت قرار داده،و اثر آن را در سر نوشت قدرتیکه تحت اختیار او است منظور میدارد.
البته هر سیاستمدارى معتقدات مخصوصى هم دارد،که نزد وى عزیز است،ولى این معتقدات از جمله چیزهاى خصوصى و شخصى او میباشد،لیکن در موقع اقدام و عمل،هرگز خود را بدان پا بست نمیداند.
بقول گوته«کننده کار نظرى بانصاف و وجدان ندارد،وجدان مخصوص تماشاچى است»این حقیقت درباره عموم سیاستمداران از سولا گرفته تا را بسپیر و از بیز مارک گرفته تا پیت مصداق دارد.
پاپهاى بزرگ و لیدرهاى احزاب انگلیسى،تا وقتى که براى تسلط بر اوضاع،ناچار بکشمکش و تلاش بودند،اصول رفتارشان شبیه،بروش فاتحین و تازه بدوران رسیدههاى هر عصر و زمانى بوده است،مثلا در رفتار«پاپ انوسان سوم»دقت کنید که نزدیک بود،دنیا را تحت تسلط کلیسا در آورد،و از همین جا شرائط موفقیت و ظفر را دریابد،که منجر بچه عملیاتى میشود،که با شدت هر چه تمامتر مخالف همه اصول و اخلاق مذهبى است». (فلسفه سیاست-اوسوالداشپنگلر ص 39 و 40) .
این معنا که قرنهاى طولانى است،از کلمه سیاست (پولتیک) باشتباه استفاده شده است،بهترین معرف روش زعماء و زمامدارانى است که گمان میکردند اجتماع انسانى بلکه دستگاه پهناور طبیعت،براى آنها آفریده شده است،لذا اگر گاهگاهى هم از آنگونه اشخاص کلمات دادگرى و حمایت از ناتوانان و تنظیم اجتماع،و برقرار نمودن هماهنگى...شنیده شده است،ارزشى بجز اغفال زیر دستان و فراهم نمودن زمینه پیروزى نداشته است.
با توجه باین حقیقت چگونه میتوان از سیاستمدار،پابند بودن باصول انسانیت و قوانین دینى توقع داشت.
سیاست على (ع)
پس از روشن شدن این مقدمه میگوئیم:جویندگان حقیقتباید بدانند که اگر مقصود از سیاست و سیاستمدارى همانست که در تفسیر سوم متذکر شدیم و«او سوالد اشپنگلر»نیز خواص و لوازمش را بطور واضح بیان نمود،على بن ابیطالب علیه السلام کاملا از سیاست مطلع بوده است،ولى هرگز آنرا عملى ننموده است.
یعنى آن على بن ابیطالب (ع) که بحقیقت انسانى و شرافت آن مطلع است،محالست که آن را فداى رسیدن به پیروزى ظاهرى چند روزه بنماید.
آن على بن ابیطالب (ع) که از کنده شدن خلخال،از پاى دخترى بناحق،بقدرى ناراحت میشود که از زندگى سیر میگردد.
آن على بن ابیطالب (ع) که شرافت زندگى یک مورچه محقر را مقدم بر پیروزى مطلق بتمامى دنیا میدارد.
آن على بن ابیطالب (ع) که آخرین جدیت را انجام میدهد،تا در جنگهاى خونین دم شمشیرش بخون ناحقى آلوده نگردد.
خیلى اشتباه است که چنین مردى را در قافله خونخواران و شهوت پرستان جستجو نمود،زیرا این شخصیت در کاروان پیشوایان توحید است،آرى ابراهیم خلیل یا موسى بن عمران و عیسى بن مریم علیهم السلام غیر از نرون و چنگیزخان و ناپلئون است،گو اینکه آن پیشوایان حق و حقیقتحتى بیک نفر هم مسلط نبوده باشند و چنگیزىها تمام دنیا را زیر دستبگیرند.
و اگر سیاستحقیقى را منظور بداریم که بگوئیم سیاست عبارت از پیروزى در اجتماعات است، على بن ابیطالب علیه السلام در صف اول جلوه خواهد نمود،بشرط اینکه متوجه بوده باشیم که پیروزى در زندگى چند روزه و بستن دست و پاى زیر دستان و ناتوانان،غیر از پیروزى جاودانى بر تمامى مشاعر و دلهاى فرزندان آدمى است.
زیرا پیروزى در زندگى براى چند روز،با اکراه زیر دستان شبیه بآن کابوس نا پایدارى است که براى چند لحظه،وحشت ایجاد نموده،سپس راه خود پیش میگیرد و آن کابوس زده بحالت اعتدال بر گشته و بنوبتخود،دنبال کار خویش میرود.
امروز مجسمههاى نورى پیشوایان توحید،در دلهاى پاکان عالم بطورى مستحکم است،که حتى منحرفترین انسانى هم نمىتواند بگوید ابراهیم یا عیسى یا موسى علیه السلام مثلا تبهکار بودهاند،در صورتیکه با شنیدن اسم سیاستمداران ظاهرى پیروزى پرست،تنفر و انزجارى در قلوب همگان ایجاد میگردد.این جمله همانست که«اوسوالداشپنگلر»با بیان بسیار روشنى متذکر شده و میگوید:
«اولین مسئلهاى که مستلزم سیاستمدارى است،احراز شخصیت است،مسئله دومى که هر چند جلوه ندارد ولى مشکلتر بوده و تاثیر نهائى آن بیشتر میباشد،ایجاد سنت و یک سلسله رسوم قابل دوام است،وى بایستى در دیگران بطورى،نفوذ یابد که کارها و اقدامات او،با همان شدت و همان روحیه که مخصوص خود او است تعقیب شود وى بایستى چنان جنبش و فعالیتى ایجاد کند که براى ادامه و ابقاى آن،بوجود شخص او احتیاج نباشد،در این مرحله،سیاستمدار بمقامى میرسد که در عصر کلاسیک،آن را بموهبت الهى و فرایزدى تعبیر مىنمودند،در این مرحله،وى خلاق زندگانى نوین و بناى روحانى نژاد جدید میگردد،شخص او که بشرى بیش نیست،پس از چند سالى از میان میرود،ولى یک عده معدودى که دست پرورده اویند،راه و روش او را اتخاذ نموده و تا زمان غیر محدودى ادامه خواهند یافت.ایجاد این اثر جهانى (سنن باقیه) با این نیروى باطنى طبقه حاکمه، فقط کار یک شخص شخیص است که رسوم عالیهاى بوجود آورده و براى جامعه خود بارث گذارد، در سراسر تاریخ،چیز دیگرى جز این اثرات پر دوام نداشته است،سیاستمدار بزرگ وجود نادرى است.» (فلسفه سیاست-اوسوالداشپنگلر ص 43)
این مضامین را که واقعیت آنها بهیچ گونه توضیح نیازمند نیست، درست مطالعه کنید،سپس فکر خودتان را از هر گونه تقلید و هوا خواهى تخلیه نمائید،و بزرگانى دو قسم از سیاستمداران تطبیق کنید،به بینید،آیا این حقائق،سیاستمدارهاى معمولى را معرفى مىکند یا على بن ابیطالب علیه السلام را؟
ما بعضى از جملات مزبوره را مورد تشریح قرار داده و از فکر مطالعه کننده محترم نیز استمداد مىجوئیم،بلکه بتوانیم بعضى از مغالطه و سفسطه بافىها را،از اذهان سادهلوحان دور کنیم، میگوید:اولین مسئلهاى که مستلزم سیاستمدارى است،احراز شخصیت است،حالا میتوانیم این سؤال را طرح کنیم و بگوئیم:متانتشخصیت عمرو بن العاص را،با ملاحظه اینکه براى دفاع از خود،زیر جامه را از پادر آورده و مانند زن،در مقابل مرد،خود را بى اختیار گذاشته است،چگونه باید تشریح نمود؟
ائتلاف معاویه را با اجنبى براى از میان بردن رئیس مسلمین چگونه میتوان احراز شخصیت نامید؟ آیا جلوگیرى از آب،که دشمن را تا سر حد هلاکت جنایتبار برساند،از شرائط شخصیت است؟
از این جمله بگذریم،اشپنگلر میگوید:سیاستمدار حقیقى کسى است که بتواند با نیروى باطنى خود،ایجاد اثر جهانى غیر محدود نماید.
همه میدانیم که على بن ابیطالب علیه السلام در اوائل زندگانیش و پس از رحلت پیشواى معظم اسلام،بجهت نبودن سنخیت میان او و دیگران،در جانب اقلیتبوده و با اینوصف رفته رفته تمامى جهانیان را مسخر روحانیت و حکمت و دادگرى خود نموده است.
تاریخ بشرى هیچ گونه قدرتى،براى نشان دادن سیاستمدارى پیدا نکرده است،که ما تریالیستى مانند شبلى شمیل را مست نموده و درباره او بگوید:
«پیشوا على بن ابیطالب،بزرگترین بزرگان،یگانه نسخهاى است که نه شرق و نه غرب صورتى مطابق آن اصل ندارد نه در گذشته و نه در جدید.» (شبلى شمیل)
صفحات تاریخ بشرى را با دقت،مطالعه کنید و عقائد موروثى را کنار بگذارید،خواهید دید هیچ فردى از پیشوایان جهان انسانى را،نمیتوان پیدا کرد که پیروانش بقدرى در شکنجه و آزار بوده باشند که نتوانند نام پیشوا را بر زبان شان بیاورند و دشمنانش باندازهاى در سر کوبى و محو نمودن شخصیت او،جدیت کنند که ما فوق آن قابل تصور نبوده باشد،با اینحال بدون کوچکترین مساعى مصنوعى،و بدون اینکه شخصیتهاى پیروزى از او طرفدارى کنند،بزرگترین شخصیت انسانى را حائز بوده و نام او را در اولین سطر کتاب انسانیت ثبت کنند.
امروزه،که از حیثشناسائى ارزش انسانى (نه از حیث موافقت علمى) بهترین و مترقىترین روزها را سپرى مىکنیم،بزرگترین تعظیم و احترام را به شخصیت على بن ابیطالب علیه السلام،از همه ملل عالم،حتى از آن اجتماعاتى که بادیان پابند نیستند میشنویم،حتى اگر یکى از ملل غیر مطلع، درباره شخصیت على بن ابیطالب (ع) غرض ورزى نموده و یا از روى بى اطلاعى پرده تاریک، بشخصیت على (ع) فرود مىآورد سیل تنفر و انزجار از همه ملل عالم بسوى او روانه میشود،بنا بر این مقدمه،سیاستمدار حقیقى،همان نوردیده ابراهیم خلیل (ع) است که بعکس جریان سیاستمدارهاى معمولى،روز بروز شخصیت او بهتر جلوه نموده و جهان بشرى را از کوچک و بزرگ جزو پیروان خود قرار میدهد.
بعضى از مردم سطحى میگویند:سیاستمدار،آن کسیست که بتواند نفوذ خود را در اجتماع خود بطور اکمل تثبیت کند،در صورتیکه على بن ابیطالب (ع) نتوانست پس از رحلت پیغمبر اعظم اسلام،در تمامى مسلمین نفوذ کند.
گویا مقصود این مردم،از نفوذ شخصیت اینست که شمشیرى در دست گرفته و افراد اجتماع را بهر جا که دلش بخواهد،مانند گوسفندان عاجز براند و در موقع احتیاج هم بکشتارگاه کشیده و پوست آنها را کنده و روى تحتسیاستخود بگستراند،و آنگاه بروى آن بنشیند و چشمها و دلها را خیره و وحشتزده بنماید،چنانکه حجاج بن یوسف و امثال او انجام میدادند.
این مردم،از روى عقل،ارزش زندگى انسانى و غطمت ارتباط الهى را نمیدانند.
اینان،نه تنها معناى انسان را نفهمیدهاند،یا نمیخواهند بفمهند،بلکه معناى دین را یک نوع تشریفات ظاهرى تشخیص دادهاند،و بگمان اینکه در رسیدن به زعامت و پیشوائى بر جهان انسانى، باید مانند امثال پاپ انوسان سوم،از هیچ گونه اقدامات غیر انسانى مضایقه ننمود.
اشتباه اینان در همین جا پایان نمىپذیرد،بلکه بزرگترین غفلتخسارت آمیز که دامنگیر بعضى تاریخ نویسان شده است،اینست که تاریخ حقیقى خود پیشواى معظم اسلام را تنها از لابلاى چند تاریخ سطحى مطالعه نموده،بهمین مقدار قناعت میورزند که بگویند بلى اسلام در اندک مدت، بفلان فتوحات نائل شد،فلان ممالک را مسخر نمود،ولى از آنطرف،بطور دقیق تامل نمىکنند که در میان آن اجتماعات بزرگ اسلامى،چند نفر مثل ابوذر غفارى بوده است؟
مگر خود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله توانست،در آن مدت محدود،حقائق و دستورات عالیه اسلام را چنانکه میخواست،در دلهاى همه آنانه (بجز چند نفر محدود) مستحکم سازد.
آنان مىگفتند:ما بتو ایمان آوردهایم در صورتیکه خداوند متعال تظاهر آنها را تکذیب فرموده و به فرستاده خود تذکر میداد:مبادا ظاهر گفتار آنان را تصدیق کنى،ایمان در دلهاى آنها رسوخ ننموده است،آنها بظاهر محکوم به اسلام اند و بس.
آیا میتوان،این گونه عدم رسوخ حقیقى را در دلهاى مسلمانان،دلیل ساده لوحى پیغمبر (ص) قرار داد،یعنى آیا میتوان گفت:از آنجا که پیغمبر،نتوانسته بود نفوذ حقیقى خود را بهمه مسلمین آن دوره اثبات کند،پس سیاستمدار نبوده است؟و همچنین حضرت ابراهیم خلیل (ع) رئیس تمامى ادیان عالم،سیاستمدار نبوده است،زیرا در زمان خود او حتى خویشاوندانش هم تحت اطاعت او نبودهاند.یقینا این گونه تصورات خیالى بیش نیست.
با اینکه در عصر خود پیشواى معظم اسلام،اسلام جوان بوده و حداکثر حرارت،در افراد مسلمین موجود بوده است،البته میدانید و احتیاجى بتفصیل نیست که در امتداد چند سال پس از وفات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله،چه بادهاى خزانى که روى چمن سرسبز اسلام نه وزید،و چه برفهاى انبوهى که روى گلزار تازه سربر آورده دین مقدس متراکم نگشت،بلکه چه صاعقههاى خانمانسوزى که از ناحیه بعضى از دخالت کنندگان در اسلام،خرمن آن دین پاک را بخاکستر ریاستپرستى و شهوت پرستى مبدل ننمود،آیا از سیاست نبود که پس از این افسردگى على (ع) بطورى شخصیتخود را احراز نمود که در چند قرن دیگر،آن پیروان محدودش بملیونها عشاق وفادار مبدل گشت و انگهى آنچه که قابل توجه است اینست که بقول اشپنگلر:
«باغبان میتواند از دانه بذر،گیاهى برویاند،یا نوع آنرا تربیت و اصلاح نماید،وى میتواند گیاه مذکور را بگذارد،دچار خشکیدن شده و بپوسد،و هم میتواند وسائلى فراهم آورد که خواص نهفته آن،از شکل و رنگ و گل و میوه ببار آید،طى کردن این مراحل و ظهور تمام این خواص و درجه ضعف و قوت آن و خلاصه تمامى مقدرات گیاه مزبور،بسته به بصیرتى است که باغبان،از استعداد و تحولات ضرورى آن نهال دارد،ولى شکل اصلى و هدف ذاتى و مراحل رشد و جنس میوه آن،از حیطه قدرت باغبان بیرون بوده و جزء خود طبیعت گیاه است.»
اگر نفوس شهرت پرست و امر و نهى پرست،نخواهند مبادى و اصول انسانیت را فرا گرفته،و با آن اصول پیشروى کنند،تقصیر سیاستمدار چیست؟
اگر مردم حیوان صفت،پول و جاه و مقام را تنها ارزش انسانیتبدانند،تقسیر سیاستمدارى که اموال عمومى اجتماع را،بطور ریاضى و دقیق محاسبه نموده و فردى را بر دیگرى ترجیح ندهد، مگر بمقدار نتیجهاى که از وجود آن فرد باجتماع عائد میشود،چیست؟
آیا کوتاه نظران،دلیلى روشنتر از دستور على بن ابیطالب علیه السلام بمالک اشتر،درباره حکومت مصر بر سیاستمدار حقیقى بودن آن بزرگوار،از تاریخ میخواهند.
میخواهم بگویم:آقایانى که میگویند:على بن ابیطالب علیه السلام سیاستمدار نبوده است، مقصودشان فوق العاده روشن است،اصلا احتیاجى باین اندازه طول و تفصیل ندارد،آقایان میگویند: خوب بود على بن ابیطالب علیه السلام،همان وزیر مشاور پیغمبر بود و بمبارزه با امثال عمر بن عبدودها و مرهبهاى کوه پیکر که مرگ از دم شمشیر آنها میبارید،تن در نمیداد.
میگویند:على بن ابیطالب علیه السلام،از جنبه سیاستمدارى،خیلى بى احتیاطى نموده است،که شب براى نجات پیغمبر و حفظ زندگى منجى عالم بشریت،در رختخواب او خوابیده است،اگر شمشیر فرود آمده و او را قطعه قطعه میکرد،جان عزیز خود را در این راه باخته بود.
آنان میگویند:خیلى دور از سیاستبود که على بن ابیطالب، با داشتن قدرت و پیروان دلیر و جنگاور،براى گرفتن حق خود قیام نکرد،مردم بجهنم،هر حالت کفر یا ایمان پیدا میکردند اهمیت نداشت،على که براى محافظت اسلام و از ترس بقهقرا بر گشتن تازه مسلمانها در خانه نشست و در را بروى خود بست،از بى سیاستى بوده است.
آنان میگویند:خیلى ساده لوحى است که انسان،بمجرد رسیدن بمقام ریاست،با اشخاص زورمند، پنجه در انداخته،وسائل ضعف خود را فراهم آورد،براى على (ع) ضرورت داشت که معاویه خونخوار و ستمکار را بمنصب خود باقى بگذارد،زیرا ظلم و تعدى و عزیز بى جهتبودن،و دستگاه معنوى اسلام را بیغماگرى مبدل کردن،براى چند سال،ضررى نداشت.
آنان میگویند:على (ع) بى احتیاطى کرده است که آب را بروى دشمنان خونى خود باز نموده و هیچ گونه جلوگیرى بعمل نیاورده،اگر على (ع) سیاستمدار بود،دهها هزار انسان بلکه خدا پرست را از تشنگى مىکشت،تا زمینه ریاستش هموار میگشت.
اینان میگویند:چون على علیه السلام از مدح مداحان و از چاپلوسان خیلى بى زار بود،سیاست نداشت،زیرا او گفته است:آن کارهاى نیکى که من انجام میدهم،در مقابل مرا مدح نکنید،زیرا،با آن کارها وظائف لازمه را انجام میدهم،انجام دادن وظیفه مدحى ندارد،با من مانند نیرومندان صحبت نکنید،با من چاپلوسى نکنید،بلى در منطق آقایان،اموال گزاف بینوایان را بچاپلوسان بخشیدن سیاست است.
ما چیزى درباره گفته این آقایان نداریم،تنها نکته مختصرى که متذکر میشویم،اینست که اینها یک اشتباه خیلى کوچک نمودهاند،زیرا فقط چنگیز را بجاى ابراهیم خلیل علیه السلام گرفتهاند و بخت النصر را بجاى عیسى بن مریم علیه السلام.
آرى سیاستمدار معاویه است،شما هم اگر میخواهید از سیاست معاویه با خبر شوید دستور سیاسى او را به سفیان بن عوف غامدى مطالعه کنید،در جلد اول شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید در ص 169 چنین نقل مىکند:
«سفیان بن عوف غامدى گفت:معاویه،مرا خواست و گفت:تو را با لشگر انبوهى مىانگیزم،راه خود را از کنار فرات پیش گیر تا به هیتبرسى،آنجا را تصرف کن اگر در آنجا از مردم استقامتى احساس نمودى،هجوم آورده و غارت کن،سپس از هیتبگذر،وانگهى انبار را غارت کن.اگر در آنجا لشگرى ندیدى بگذر و خودت را در مدائن فرو بر،و مبادا بکوفه نزدیک شوى،و بدانکه اگر تو مردم انبار و مدائن را بتراسانى،مانند اینست که این غارتها را بکوفه وارد آوردهاى،اى سفیان!این غارتها دلهاى عراقىها را بوحشت انداخته و دلهاى هواخواهان ما را شاد خواهد کرد،و هر کسى را که از حوادث میترسد بما متمایل میکند،پس هر کس را که دیدى راى او مطابق راى تو نیست،نابود کن و بهر آبادى که رسیدى آنجا را خراب نموده و اموال آنها را غارت کن،زیرا جنگ اموال،شبیه بکشتار است و تاثیر ناگوار آن بدلها زیادتر است.
این بود دستور سیاستمدار بزرگ در آن اجتماع اسلامى،که ارزش زندگى انسان،بلکه یک مورچه محقر را با تمامى دنیا معادل مىگیرد،بقول مردم:یاد چنگیزخان بخیر،متاسفانه که زمان چنگیز کمى دیر شده بود و در آن زمان نبود تا در مکتب سیاسى معاویه چند سالى زانو بزمین زده و اصول سیاستمدارى را بیاموزد.
بلى خیلى از سیاستباین معنى دور است،هنگامیکه دشمن مشغول صف آرائى و ترتیب جبهه جنگ و جستجوى راهى بوده باشد که تمامى افراد دشمن را،از تشنگى و یا با خفه کردن در آب نابود کند،على بن ابیطالب علیه السلام دستبسوى خداوند متعال بلند نموده و عرض کند:
پروردگارا،دلهاى همگى بطرف تو متوجه گشته است،گردنها کشیده شده و چشمها فراخ گشته و تمامى عداوتهاى باطنى طرفین آشکار شده است،دیگهاى کینه توزى بجوش آمده است، پروردگارا از غیبت پیغمبر و زیادتى دشمنى و پراکندگى تمایلات بتو شکایت میکنیم،پروردگارا میان ما و دشمن ما،با حقیقت فتح فرما،تو نیکوترین فتح کنندگانى»نهج البلاغه ج 2 ص 102
و یا پیش از شروع بجنگ دستور ذیل را بلشگریان خود صادر کند:
«جنگ نکنید تا آنها شروع کنند،زیرا حق با شما است و متارکه شما تا هنگامیکه آنها شروع کنند، حق دومى است،و اگر باذن خداوند،آنها مغلوب گشتند،کسى را که در حال فرار است تعقیب نکنید، با کسیکه عاجز گشته و نمیتواند از خود دفاع کند،بستیزه بر نخیزید،زخمدارى را نکشید،زنها را با ایذاء تحریک نکنید،اگر چه آنها عرض شما را دشنام دهند و برؤساى شما فحش و ناسزا گویند...» (نهج البلاغه ج 3 ص 16)
گفته شده است:سیاستمداران معمولى که در تعریف سوم سیاست گفتیم،در هنگام عمل میان خودشان و اجتماع اشتباه مىکنند،یعنى اول هدف را چنین نشان مىدهند که من خود را براى اجتماع میخواهم،ناگهان در هنگام عمل،اجتماع براى آنها خدمتگذارى میگردد،بلى تنها حواریون و چاپلوساناند که از آن سیاستمدار،بهرهمند میگردند.
باید دید،على علیه السلام در این مورد چه میگوید؟او میگوید:«انى اریدکم لله و انتم تریدونى الا نفسکم»اى مردم چاپلوس!من شما را براى خدا میخواهم،شما مرا براى خودتان میخواهید.از این جمله کوچک تا حدى میتوان حقیقت على ابن ابیطالب علیه السلام را شناخته و ارزش گفتار یاوه سرایان را حدس زد.
در تاریخ دیده میشود که بال و پر سیاستمدار وحشى از هر گونه مسئولیت،شانه خالى نموده و تمامى منافع اجتماع را ملک طلق خود میداند و از آنجا که بال و پر او،بمنزله آن کدخدائى بودهاند که یغماگر میتوانستبا دیدن آن کد خدا ده را تاراج کند،بدینجهت همیشه سیاست تبهکارانه آنان پیشرفت داشته و با آرامش مخصوصى،مشغول سیاستمدارى بودهاند.
ولى على بن ابیطالب علیه السلام میگوید:«الا و انى اقاتل رجلین رجل ادعى ما لیس له،و رجل منع الذى علیه» (نهج البلاغه ج 2 ص 105) «من با دو کس ستیزه خواهم نمود:1-کسیکه ادعاى مزیتى کند که دارا نیست،2-کسیکه حقى را که بر او است ادا نکند حالا خواه چنین شخصى طلحه و زبیر بوده باشد که از سران قومند،یا یک عرب بادیه نشین که هیچ گونه اعتبار اجتماعى ندارد، البته در چنین صورتى طلحه و زبیرها غائله جمل را بر پا خواهند کرد،زیرا در منطق آقایان این برنامه ریاضى اجتماعى،خلاف سیاست است.
این چند کلمه را هم بنویسیم:على (ع) میگوید:«ایها الناس انما انا رجل منکم لى ما لکم و على ما علیکم»«نهج البلاغه ج 2 ص 58» (اى مردم،من هم مانند شما فردى مسلمانم،بنفع من است آنچه که بنفع شما است،و بضرر من است آنچه که بضرر شما است)
ولى احتیاج بگفتن ندارد که این برنامه (حکومت مردم بر مردم) از معناى سیاست،در منطق آقایان بسیار بدور است،زیرا سیاستمدارهاى معمولى که تاریخ نشان میدهد،حتى کهکشانها را هم مجبور به اطاعتخود میدانستند خواه به نفع آنان تمام میگشتخواه بضرر آنها.
این بحث را با جمله جاودانى خود یگانه سیاستمدار حقیقى و پیروزمند ربانى،خاتمه میدهیم. میگوید:
«مادر زمانى زندگانى میکنیم که اکثر مردم آن حیله گرى و مکر پردازى را هوشیارى میشمارند،و نادانها،اینگونه فریب دهندهها را بچاره پردازى نسبت میدهند،نادانها،اینگونه فریب دهندهها را بچاره پردازى نسبت میدهند،عذرشان چیست،خدا نابودشان کند،آدم سیاستمدار و حیله پرداز حقیقى،تمامى راههاى حیله را احساس میکند،ولى از اقدام بآنچه که احساس مىکند،فرمان و جلوگیرى خدا مانع میگردد،پس از این احساس ترک مىکند،و اقدام باعمال نمىنماید ولى کسیکه درد دین ندارد،در کمین انجام آن مىنشیند» (نهج البلاغه ج 1 ص 88) باز در جاى دیگر میفرماید: اگر پرهیزگارى نبود سیاستمدار-ترین مردم (در بعضى از نسخهها:عرب) بودم (لو لا التقى لکنت ادهى الناس) و همین معنى،دلیلهاى روشنى در زندگانى على (ع) دارد،که با مختصر مطالعه جاى هیچگونه تردیدى نمىماند،ما تنها براى نمونه چند مورد را ذکر مىکنیم:
الف-اغلب تواریخ نوشتهاند که در غوغاى انتخاب خلیفه،دقیقترین پیش بینىها را على علیه السلام گوشزد فرمود.
مثلا هنگامیکه دومى اصرار زیاد میکرد که على علیه السلام با اول بیعت کند آن بزرگوار فرمود: «بدوش شیر را براى او،مقدارى هم بتو برخواهد گشت»یک مورخ تردید نکرده است که زمامدارى دومى،تنها بامضاى اولى بوده است،و هیچ گونه شورى و انتخابى در کار نبوده است.
ب-و همچنین در قضیه بلند کردن قرآن سر نیزهها،در جنگ صفین که از مدتها پیش از غائله صفین تدبیر شده بود،بمجرد دیدن آن و شنیدن شعار آنها فرمود:«کلمه حقى است که باطل از آن اراده شده است»و نمیتوان در مورخین یک نفر را سراغ گرفت که بگوید:على بن ابیطالب،در این پیش بینى سیاسى،با سران لشگر تبادل نظرى فرموده است،بلکه همگان نوشتهاند:همینکه آن سالوسى و عوامفریبى را مشاهده فرمود،جمله مزبوره را بیان کرد.
ج-قضیه طلحه و زبیر را هم خوب توجه کنید،آنها آمدند و گفتند میخواهیم براى بجا آوردن اعمال عمره بمکه رویم فرمود:قصد شما عمره حج نیست قصد شما حیله است».
و غیر از این چند مورد،صدها حوادث دقیق را على بن ابیطالب پیش بینى میفرمود و بهمان شکل واقع مىگشت.
خلاصه بیان ما،در این بحث این که:على بن ابیطالب علیه السلام سیاستبمعناى حقیقى را که تمامى یکان یکان اولاد آدم در آرزوى عملى شدن آن بسر بردهاند،میدانسته و عملى فرموده است.
و سیاستبمعناى غیر موضوع له آن را هم که عبارت است از تشخیص هدف،شخص و تحصیل وسائل،براى رسیدن بهر طریق ممکن،میدانسته است ولى براى جهان انسانى مضر بدیده و عملى نفرموده است.
نگاهى به على(ع) صفحه 8
علامه محمد تقى جعفرى
